hirvillage



با سلام به دوستان گرانقدر و ارجمند، داستانی از روستای هیر که در چندسال پیش و خارج از روستا برای یکی از اهالی خوب رخ داده به زبان یا لهجه شیری هیری عرض خواهد شد.

این داستانها در زیر مجموعه آموزش زبان شیرین هیر قرار داده میشود.

و اما داستان شور قرقره

گون اینکَدی سالی یِدان هیری شو منطقه الموت خوشی کاری سر، اونی کار پالاندوجی بیَه و همین کاری جی خوشی زندگیا گذراندیه. شو یه روستایی و خوشی خانخوایی خانه اونر کار بکنه، اون روز گذره شب واکی شام خوره و خُسه، صُب واکیه های اِوانی دل نشینه خوشی کاری سر و شروع کنه صابکارر پالان دوتن، صابکاری زِنِکِن های کنار ایوان و برای ناهار غذار نیه پاکُلِه سر و شو خوشی کاری دنبال، پالاندوج خوشی کار کردی و مبلغی گذره صابکاری پلا عاروس های پاکله سر با آورگدان یکه غذار چشه و مقداری نمک ریز دیزی دل و شو، مبلغی بعد دختر صابکار های همینکار کنه شو، صابکار حواسش بیه ایشان چی کنن، مبلغی گذره صابکاری کوچی لاکیه های و یه قاشقن اون نمه ریزه غذه من و شو، دمه ظهر صابکاری زنکه های بهش سلام کنه و شو سر پاکله غذار بهم زنه و یه قاشق نمه ریزه و شو، وقتی زن صابکارش شو پیرمرد پالاندوج پابو های سر پاکله و در دیزی وره یه نگاهی کنه و چند مشت نمه رزه توش و شو نیشینه سر کارش. ظهر واکیه همه هان خانه و نیشنن سر سفره غذا بخورن، پالاندوجا صابکارا دترانا عروسانا وچکانا و صابکاری زنکن دیزی هاوره کنارش و برای همه ریزه بخورن، پالاندوج کنه دانسیه چی شُبّه بکاشتیه مِس مِس کنه و غذاره شرو نکنه تا صابکار اول بخوره، صابکارن گرسناشکم تند یه قاشق حسابی بره دهن که بخوره، یدفه پابو شو کنار و غذار دهن د دریکنه های گو زنکه این چی غذاییه درس بکردی مهمان خه بکشی یا امره این خا خودی شور قرقره ای داد بر من چی کار واکت امره، پالاندوزن کنار نیشتبیه و فقط خندسیه، صابکار گو خانخواه چر خندی اینندی، پالاندوز گو عامو نیشتبان کاریسر بدیام تی عروسا و دترانا زنکه هرکی های یه قاشق ریزه دیزی من بگتم شاید رسمه هرکس یکه نمک بریزه غذه مِن منن چند مشت دکردم بمام بنیشتم، صابکار گو اووو بشناوسابام مرد شخی هسی فک نکردم د ایلندی و همه بخندسن./ تمام

پی نوشت:

این داستان به قراری و طبق روایت های مختلف برای مرحوم کربلایی یوسف هیری(اهالی کارمله یا کورمله هیر) اتفاق افتاده و از طرف او نقل شده  ولی در برخی روایات روستا هم از مرحوم مش ذبیح اله قاسمی که با کربلایی یوسف هم سایه هم بوده نقل شده است. چون هم این دو مرحوم شغل همانندی داشتن و هر دو اهل شوخی و بذله گویی بودند. در هر حال خدا هردوی آنها و همه رفتگان را بیامرزاد. 

این داستان در یکی از روستاهای منطقه الموت و خارج از روستای هیر اتفاق افتاده است.

پاکله: اجاق - آورگدان: آبگردان، قاشق چوبی یا فی بزرگ  - لاکیه ، لاکو : دختر {دخترش} - مِنِن : من هم

شور قرقره: بسیار شور و غیر قابل خوردن


 

و اما ترجمه فارسی داستان

غذای بسیار شور:

گویند در چنین سالی یکی از اهالی روستای هیر برای برای کار پالان دوزی به خارج از روستا و منطقه الموت می رود کار او همین بوده و از این راه زندگی می گذرانده است. به روستایی می رود و وارد خانه یک دوست قدیمی می رود تا برای او کار کند.  شب می شود و شام می خورد و می خوابد. فردا صبح در ایوان مشغول به کار می شود. زن صاحب کار و صاحبخانه هم برای نهار روی اجاق قدیمی کنار ایوان دیزی بار می گذارد و می رود. در همین حال که پالان دوز مشغول کار بود مذتی بعد عروس بزرگ خانه سر وقت غذا و اجاق میرود و کمی از غذا میچشد و کمی نمک به آن اضافه می کند و می رود. بعد از مدتی دختر بزرگ خانه همین کار را تکرار می کند و می رود. چند لحظه پس از آن دختر کوچک هم می آید سروقت اجاق و یک قاشق نمک میریزد و می رود. نزدیک ظهر که می شود زن صاحبخانه به سراغ غذا می رود به مرد پالان دوز سلام می کند و یه قاشق نمک هم او به غذا اضافه می کند و می رود. وقتی زن صاحبکار می رود مرد پالاندوز سر اجاق می آید و به اطراف نگاه کرده و چند مشت نمک در دیزی می ریزد و می رود. ظهر همه برای صرف نهار به خانه آمده و دور سفره می نشینند. مرد پالان دوز و صاحبخانه و دختران و عروسها و پسران کوچک و زن خانه هم غذا را آورده و در کنارش و برای همه می ریزد. مرد پالان دوز که می دانسته چه کاری کرده است در خوردن غذا تعلل می کند تا اول مرد صاحبکار غذا بخورد. مرد قاشقی پر از غذا در دهان قرار داده و پس از حس شور بودن غذا بلند می شود و در کنار ایوان غذا را از دهان بیرون می ریزد و رو به زنش کرده می گوید. زن این چه غذایی است که درست کرده اید می خواستید مهمان را بکشید یا ما را این که خیلی شور و بد است. در همین هنگام مرد پالاندوز زیر لب خنده کنان به ماجرا نگاه می کرده است که صاحب خانه می بیند و می گوید چرا می خندی مگه چیزی شده است؟ مرد پالان دوز با صداقت قضیه شوری را نقل می کند که در زمان کارم عروس و دختران و زنت هر کدام مقداری نمک به غذا اضافه کردند و من هم فکر کردم رسم است که هر کس مقداری نمک در غذا بریزد(با شوخی) و چند مشت نمک هم من ریختم و نشستم این بود داستان کار. مرد صاحب خانه به او گفت من شنیده بودم شما اهل شوخی و بذله گویی هستی ولی نمیدانستم در این حد هم شوخی می کنی. مرد و همه خانواده و پالاندوز شروع به خندیدن به ماجرا کردند./تمام

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید محصولات زناشویی اصل و مجاز مرجع دانلود پروژه و سینک آماده ادیوس مطالب اینترنتی kuchha مشاوران آموزش torkdressshop نوشته هام انتشارات آفرینش مهر آرامش آفرینان پاسارگاد سنجش،آزمون و ارزشیابی آموزشی